ستاره گم شد و خورشید سر زد


پرستویی به بام خانه پر زد

در آن صبحم صفای آرزویی


شب اندیشه را رنگ سحر زد


پرستو باشم و از دام این خاک


گشایم پر به سوی بام افلاک

ز چشم انداز بی پایان گردون


در آویزم به دنیایی طربناک


پرستو باشم و از بام هستی


بخوانم نغمه های شوق و مستی

سرودی سر کنم با خاطری شاد


سرود عشق و آزادی پرستی


پرستو باشم از بامی به بامی


صفای صبح را گویم سلامی

بهاران را برم هر جا نویدی


جوانان را دهم هر سو پیامی


تو هم روزی اگر پرسی ز حالم


لب بامت ز حال دل بنالم

وگر پروا کنم بر من نگیری


که می ترسم زنی سنگی به بالم